سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برایش نماز و زیارت عاشورا می خوانم

دوشنبه 86 مهر 2 ساعت 4:23 صبح

در کردستان با یک تک تیرانداز حرفه ای بومی حشر و نشر داشتم به نام « سید محمد » من هم یک سیمینوف داشتم و در زدن عراقی و ضد انقلاب ها از انها سبقت می گرفتم اولین باری که با سید در کمین دشمن منتظر بودیم ، یک خودرو عراقی امد و از خوش شانسی ما در تیر رس ما ماشینشان خراب شد و از حرکت ایستاد .
دو عراقی از ان پیاده شدند تا عیبش را برطرف کنند من با خوشحالی تفنگ را برداشتم و به طرف یکی از انها که پشتش به ما بود نشانه رفتم که سید دستی به شانه ام زدو گفت : کاک رضا !‏ ما دشمن را از پشت نمی زنیم .
با شرمندگی سری تکان دادم و صبر کردم تا عراقی رو برگرداند و فشنگم را تحویل بگیرد !
وقتی او را زدم و افتاد با خوشحالی بلند گفتم : ببین زدمش ...سید با عصبانیت به من گفت : ادم کشتن هنره که این طور بشکن بشکن می زنی و خوشحالی می کنی؟ همان طور میخکوب شدم و خشکم زد سید تا چند ساعت با من حرف نزد و گریه کرد .
از او عذرخواهی کردم ، سرزنشم کرد و گفت تو چرا برای کشتن یک ادم هورا کشیدی؟ این جا ، جای این کارها نیست من ، هر نفری را که می زنم ، شب برایش نماز و زیارت عاشورا می خوانم و از خدا می خواهم که فردای قیامت اگر لیاقت داشتم شفیعش باشم . اینها هم مثل ما انسانند و زن و بچه و مادر و خواهر دارند .
سید هر بار با مقداری جیره غذایی به قصد قربت سیمینوفش را بر می داشت و به محل امنی می رفت و روزی چهار ، پنج عراقی شکار می کرد و بر می گشت ...
بخشی از خاطرات رضا برجی در مراسم شب خاطره


نوشته شده توسط : اسما

نظرات دیگران [ نظر]


این دعا را مستجاب نکن !

پنج شنبه 86 شهریور 29 ساعت 2:4 عصر

دست و پای شیطان
نمازهایش را خیلی باحال می خواند دعا خواندن و مناجاتش هم مثال زدنی بود بخصوص در ماه رمضان بچه ها گاهی دستش می انداختند و رفتارهای او را ریاکارانه می خواندند ! او البته از این کنایه ها ناراحت نمی شد اما واقعیتش اهل تظاهر هم نبود نمی دانم چرا انقدر به دیگران رو می داد
یکی از شب های ماه رمضان یک نفر به او گفت خیلی هنر می کنی که در این ماه که خدا دست و پای شیطان را بسته روزه می گیری و نماز و دعای با حال می خوانی ؟
ناقلا ، این بار برای اینکه روی طرف را کم کند گفت بزرگان سفارش کرده اند که مبادا با عملتان غل و زنجیر شیطان را باز کنید ، من بدبخت نمی دانم این ننگ را به کجا ببرم که با رفتارم ، دست و پا و زبان شیطانی مثل تو را باز کرده ام !

این دعا را مستجاب نکن !
حدود 50 تا 60 نفر دور سفره افطار نشسته بودند تا خواستیم شروع کنیم یک نفر پیشنهاد کرد که هر یک از مهمانان یک دعا بکند و بقیه امین بگویند چند نفر اول دعایشان طولانی بود و صدای امین ها هم بلند بتدریج دعاها کوتاهتر شد و امین ها ضعیف .
همین طور که دعا خوانده می شد ارام به مصطفی که کنار دستم بود گفتم دارم از گرسنگی می میرم با دستش علامت داد که صبر کن درستش می کنم .
نوبت که به مصطفی رسید با صدای بلند گفت :
خدایا هر کس بعد از من دست به دعا برداشت ان را مستجاب نفرما !
همین جمله کافی بود که بچه های کلافه دور سفره با صدای بلند برایش صلوات بفرستند و بیفتند به جان محتویات سفره .


نوشته شده توسط : اسما

نظرات دیگران [ نظر]


به یاد ابوالفضل سپهر

دوشنبه 86 شهریور 26 ساعت 11:35 عصر

اری دیگر دلم از دست همه گرفته
از تمام کسانی که کلاهشان برای سرشان گشاد است
از تمام کسانی که لباسشان بارکدشان است
از تمام کرهایی که سمعک هایشان مارک مصلحت خورده
از اندام های به مزایده گذاشته شده
از انسان های ارزان قیمت
از اعتقادهای حراجی
از نادیدنی های دیدنی!
از صورت هایی که بوم نقاشی اند
از متهمانی که شاکی اند
از تمام کسانی که رسالت خون را تنها در رساندن اکسیژن به سلول ها می دانند
از انان که ازادگی را در اسارت بی بند و باری به بند می کشند
از کوفیانی که اهل کوفه نیستند
از کوفیانی که برای مهدی (عج) نامه می نویسند
از تمام انان که فکر می کنند کوفیان شاخ داشتند
از تمام انان که فکر می کنند طلحه یا زبیر یا عمروعاص یا ... دم داشتند
از تمام انان که دین و سیاست را از هم جدا می دانند
از انان که شهدا را در موزه گذارده اند
از وطن دوستان وطن گریز
از رای های ممتنع
از تمام انانی که بین نماز و نرمش تفاوتی قائل نیستند
از امانت داران خائن
از انان که درد دلشان را به درد شکمشان فروخته اند
از انان که بی حجابند
از انان که خود حجابند
از انان که تاسوعا و عاشورا را تنها در تقویم جستجو می کنند و کربلا و کوفه و شام را تنها در نقشه
از انان که کلفتی گردن خود رابیش از تیزی ذوالفقار می دانند
از خنجرهایی که برپشت می نشینند
از انان که با شنیدن نام «خردل» به یاد چاشنی غذا می افتند
از انان که با شنیدن نام « موج‏ »‏ تنها به یاد جزایر هاوایی می افتند
از انان که نمی بینند و می گذرند و از انان که می بینند و می گذرند
از انان که حضور همه کس را حس می کنند جز خدا
از من که منم ، از تو که تویی، من و تو که ما نیستیم و ما که فنای در او نیستیم
....
بخش هایی از اشعار بسیجی ترین شاعر شهدای گمنام؛ابوالفضل سپهر... او که در 28 شهریور سال 83 اسمانی شد . 

پی نوشت ‍؛ قطعه ی چهل و چهار  


نوشته شده توسط : اسما

نظرات دیگران [ نظر]


بخواه تا بدهد

سه شنبه 86 شهریور 20 ساعت 10:43 صبح

بدان !
گردنه و گذرگاهی دشوار پیش رو داری
که حال و روز سبکباران وقت عبور از ان بهتر از اوضاع مردم سنگین بار است هر که کند و اهسته عبور می کند از ان که شتابان رد می شود حال بدتری دارد بعد از این گذرگاه ناگزیری یا در بهشت فرود ایی یا در جهنم
پس ، پیش از فرود قاصدی بفرست برایت ، جایی اماده کند
پیش از ورود جای فرودت را هموار کن که بعد از مرگ نه می توان خدا را راضی کرد نه می توان به دنیا برگشت .
بدان !
کسی که گنجینه های اسمان و زمین به دست اوست به تو اجازه خواستن ، به تو اجازه دعا داده ضمانت کرده که خواهش های تو را جواب می دهد .
فرمان داده، بخواهی ، تا بدهد.  
پی مهرش باشی ، به تو مهر بورزد .
بین تو و خودش نگذاشته کسی حجاب و فاصله باشد .
تو را به کسی دیگر حواله نداده ، لازم نیست یکی بین او و تو واسطه باشد .
وقتی بد می کنی ، راه بازگشتت را نمی بندد ، در عذابت عجله نمی کند .
وقتی توبه می کنی و باز می گردی ، سرزنشت نمی کند .
حتی اگر رسوایی حق توست ، باز رسوایت نمی کند .
وقتی باز می گردی سخت نمی گیرد و می پذیردت .
وقتی باز می گردی ، با جریمه و جزا ازارت نمی دهد و از لطفش نا امیدت نمی کند .
بلکه بازگشتت را ، برایت ثواب حساب می کند .
هر گناهت را یکی ،‏هر کار خوبت را ده تا حساب می کند .
برایت در بازگشت را باز گذاشته .
صدایش که می کنی صدایت را می شنود
در دل ، اگر با او نجوا کنی نجوایت را می فهمد
نیازت را می بری پیش او
سفره دلت را پیش او وا می کنی از غم و غصه هایت به او شکایت می کنی
برای ، گرفتاری هایت از او چاره می خواهی
چیزهایی از گنجینه های لطفش ، در خواست می کنی که هیچ کس دیگر نمی تواند ان ها را بدهد .
مثل طول عمرها ، سلامتی بدن ها و وسعت روزی ها
کلید همه گنجینه هایش را گذاشت در دست تو
وقتی به تو اجازه دعا و خواهش داد
حالا هر وقت بخواهی ، با دعا درهای نعمتش را باز می کنی
و انبوه مهر و لطفش را به روی خودت سرازیر می کنی
دیر امدن پاسخ دعاها ، ناامیدت نکند ...
خیلی وقت ها دعایت را دیر اجابت می کند چون در این تاخیرها پاداش دعا کننده و عطایی که به امیدوار می دهند ، بیشتر می شود .
خیلی وقت ها، چیزی می خواهی نمی دهند
اما در دنیا یا اخرت بهتر از ان را به تو می بخشد
یا ان را نمی دهد چون به صلاحت نیست
خیلی وقت ها اگر چیزی که خواسته ای بدهند ، دینت از بین می رود
پس چیزی بخواه که زیباییش برایت بماند و رنج و سختی اش از تو دور باشد که نه ثروت برای تو باقی می ماند ، نه تو برای ثروت باقی می مانی .
بخشی از وصیت امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام بعد از بازگشت از صفین  


نوشته شده توسط : اسما

نظرات دیگران [ نظر]


ژاله خون شد

شنبه 86 شهریور 17 ساعت 3:17 عصر

عید سعید فطر ، سر اغاز حرکت 17 شهریور

برگزاری راهپیمایی بزرگ در روز عید سعید فطر سال 1357 ، سراغاز حرکت خونین هفده شهریور همان سال به شمار می رود . در این روز که مصادف با سیزدهم شهریور بود ، مردم در شهرهای خمین ، تهران ، قم ، کرج ، ایلام و چند شهر دیگر ، پس از برگزاری نماز عید ، به حرکت در امدند و شعارهای دینی و کوبنده بر ضد رژیم سر دادند . امام خمینی (ره) به مناسبت عیدسعید فطر اعلامیه ای منتشر کرد و در ان خطاب به ملت ایران فرمود :
«مردم مسلمان ایران به دنبال برگزاری نماز عید ، دست به عبادت ارزنده دیگری زدند که ان فریادهای کوبنده علیه دستگاه جبار و چپاولگر ، برای به پا داشتن حکومت عدل الهی است که کوشش در این راه ، از اعظم عبادت است و فدایی دادن در راه ان سیره انبیای عظام خصوصا نبی اکرم اسلام و وصی بزرگ او امیرمونان است . ملت عظیم الشان ایران ! نهضت خود را ادامه داده و هرگز سستی به خود راه ندهید که نمی دهید . مطمئن باشید به امید خدا ، پیروزی و سرافرازی نزدیک است . »

ژاله خون شد

در صبح جمعه هفده شهریور سال 1357 ، مردم تهران پس از ادای فریضه صبح ، برای چهارمین روز متوالی از خانه ها بیرون امده و سیل اسا روی به خیابان ها اوردند . مرکز تجمع انان میدان ژاله ( میدان شهدای کنونی ) بود . همین که مردم به خیابان ها رسیدند ، ناگهان با دیدن تانک ها و زره پوش های نظامی و مأموران مسلسل به دست حکومت ، غافلگیر شدند ، ولی بدون اعتنا به سربازان ، به حرکت خود ادامه دادند .
از خیابان های اطراف ، سیل انبوه جمعیت با سردادن شعارهای انقلابی ، به سمت میدان ژاله در حرکت بود.
مأموران مسلح پس از چند بار اخطار ، از زمین و هوا جمعیت را ناجوانمردانه ، هدف رگبار مسلسل قرار دادند.
در این روز ، جوانان بسیاری جان خویش را از دست دادند و به خاطر به ثمر رسیدن نهال انقلاب اسلامی ، به قربانگاه عشق و شهادت شتافتند .
شمار دقیق قربانیان مظلوم حادثه هفده شهریور در میدان شهدا هیچ گاه مشخص نگردید ، ولی به یقین ، این رقم از چهار هزار تن افزون تر بود .

پیام رهبر کبیر انقلاب (ره)

حضرت امام خمینی (ره) ، در هجده شهریور سال 1357 ، با ارسال پیامی به ملت شریف و شجاع ایران ، ضمن ابراز همدردی با ملت ، کشتار وحشیانه رژیم شاه را محکوم و دولت اشتی ملی را ، دولتی تحمیلی و غیرقانونی اعلام کردند . ایشان فرمودند :
«... چهره ایران امروز گلگون است و دلاوری و نشاط در تمام اماکن به چشم می خورد. اری این چنین است راه امیرالمومنین علی علیه السلام و سرور شهیدان امام حسین علیه السلام ...ای کاش خمینی در میان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع برای خدای تعالی کشته می شد ... نباید علما و روشنفکران ملت در زیر چکمه دژخیمان خرد شوند تا مبادا کسی خیال ازادی به خود راه دهد .
شما ای ملت محترم ایران که تصمیم گرفته اید خود را از شر رژیم شاه خلاص گردانید ، در رفراندمی که در سوم و چهارم شوال در برابر ناظران سراسر جهان انجام دادید ، به دنیا نشان دادید که رژیم شاه جایی برای خود در ایران ندارد ...
هفده شهریور مکرر عاشورا و شهدای ما مکرر شهدای کربلا و مخالفان ما مکرر یزید و وابستگان او هستند. »

اضافه از صبا: یه بار دیگه ببینم! اینجا رو باز میکنم اون گوشه می نویسه در حال هک شدنا.... عجب! خوب شد هم یکی از خط مقدمی ها (خودمو میگم!) هم مشاور فنی آن بود! .... ممنون از مشاور فنی!   صلوات !


نوشته شده توسط : اسما

نظرات دیگران [ نظر]


ای ادم ها ...

سه شنبه 86 شهریور 13 ساعت 2:41 عصر

زن با یک لباس نه چندان مناسب اومده بود اموزشگاه ، می گفت دخترم تو یکی از درساش تجدید شده منم اوردمش این جا کلاس تقویتی . بعد از چند دقیقه انگار یه سنگ صبوری پیدا کرده باشه شروع کرد به درد و دل کردن می گفت از شوهر معتادم که جدا شدم رفتم خونه ی مردم مشغول کار کردن شدم انقدر کار کردم که مریض شدم دستش رو بلند کرد و گفت می بینی ؟!
با گریه می گفت حالا من و دخترم نه پولی داریم و نه چیزی برای خوردن شما می تونید کمکم ...

وقتی دختره بله رو گفت خانواده ی داماد به عنوان هدیه به عروس خانم یه شمش طلا هدیه دادن ! این خبرو با افتخار خانواده ی عروس همه جا اعلام کردن ! برای جشن عروسی هم که کوچکترین خرجشون همون شام عروسی بود که کل شهر بدون استثنا دعوت داشتن ...

یه شعری بود از نیما تو کتاب درسیمون این طوری شروع می شد
ای ادم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در اب دارد می سپارد جان


نوشته شده توسط : اسما

نظرات دیگران [ نظر]


فرزند کردستان

دوشنبه 86 شهریور 12 ساعت 12:10 عصر

همسرش می گوید ماموریت داشت تهران درست روز پس از عروسی ... گفتیم با هم برویم ماه عسلمان هم باشد رفتیم به تهران که رسیدیم ، خانه ی یکی از بستگانش من را گذاشت و رفت دنبال کارهایش ... این هم ماه عسلمان، اوایل یکی دو تا نامه نوشتم برایش تازه عروس بودم ، اما پاسخی نیامد ... می فهمیدم یعنی چه بعد دیگر یه نامه هم ننوشتیم به هم ، نه محمود نه من قرار بود سد راهش نشوم می ترسیدیم از وابستگی عاطقس می ترسیدیم عقبش بیندازد ...

گفتم مادر! بچه ات به دنیا اومده ما هیچی ، خانواده زنت خیلی دل خورن ، بیا گفت نمی تونم کار دارم ده روز بعد امد از راه که رسید گفت اسمش را بگذارید زهرا گفتیم باشه ، زهرا حالا برو ببینش هر وقت می پرسیدیم زهرا چطوره ؟ اسم دخترش رو که می شنید گل از گلش می شکفت می گفت خوبه ، چقدر دخترش را دوست داشت و چقدر کم دیدش .

بی سیم زدم محمود جان ، قله فتح شد ، خیالت راحت گفت به این زودی فتح شد ؟ گفتم کلی این جا جنگیدیم ها ، چی به همین زودی گفت زمین شیب نداره ؟ اون جا که هستی روی قله زمین شیب نداره ؟ گفتم حالا یه مختصر شیبی رو به بالا داره گفت مرد حسابی ! همون مختصر شیب و بگیر و برو جلو ، جلوتر که بری بیشتر میشه ، هنوز کوتا قله ؟ رفتیم ، دیدیم راست می گفت .

با خبر شده بودند که سکه برده بفروشد ، پول واریز کند برای مکه فرستادند پیشش که نمی خواهد ، از طریق سپاه می بریمت مجانی نرفت ، اصلا نرفت ، نه مجانی نه پولی اسمش در امده بود برای مکه نمی رفت ، مادرش دوست داشت محمودش حاجی بشود پرسید خب مادر چرا نمی ری ؟
گفت من اگه برم و برگردم ‍، ببینم توی همین مدت ضد انقلاب حمله کرده ، یه عده رو کشته ، یه جاهایی رو گرفته ، که نبودن من باعث اینها شده چی دارم جواب بدم ؟ جواب خون این بچه ها رو کی میده ؟

پیش اقاجون پول داشت ، سی چهل یا پنجاه هزار تومان ، گرفت داد به مادر گفت می خوای برای خواهرم جهاز بگیری ، این را هم بگذار روی پولت جهاز خوب بگیر براش با حسین بازی می کرد ، حسین کوچک بود به بچه می گفت دایی جون اذیت نکن وگرنه اون بلایی که قراره سر صدام بیارم سر تو هم میارم ها .

ضد انقلاب در کردستان نیروهای زبده سپاه را شناسایی کرده بعد فورا برای سرشان جایزه می گذاشت کاوه که امد دوهفته بعد اسمش رفت توی لیست سرش را 3 هزار تومان می خریدند دو هفته بعد شد 15 هزار تومان چند ماه بعد در عملیات ازادسازی بوکان قیمت سر محمود کاوه به 2 ملیون تومان رسید.

نور سیگارشان را دیده بودم ، چهار نفر را فرستادند تا ببینند قضیه چیه ؟ دو نفر کومله بودند ، یکی فرار کرده بود و یکی را گرفته بودند ازش پرسید اینجا چی کار می کردید ؟ طرف گفت شنیده بودیم قرار است کاوه بیاید گفته بودند هر وقت رسید خبر بدهید که مقر را خالی کنیم در مورد محمود دستور برای کومله عقب نشینی بی درگیری بود درگیری را مدتی امتحان کرده بودند دیده بودند فایده ندارد.

برای اینکه با هم اشناتر شویم ، هر کس اسمش را می گفت و می گفت بچه ی کجاست ، نوبت محمود که رسید ما مشهدی ها منتظر بودیم که چی می گوید به هم چشمک می زدیم که یکی به نفع ما گفت :
من محمود کاوه هستم فرزند کردستان .

پی نوشت : مراسم بیست و یکمین سالگرد شهادت سرلشگر محمود کاوه برگزار شد .
                دختر شهید کاوه : پدرم امروز همسنگرانت در قالب دولت نهم راه تو را پی گرفته اند .


نوشته شده توسط : اسما

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بسم الله
[عناوین آرشیوشده]